در ادامه سلسله مطالب ازدواج ؛
این یک داستان نامه است ! در سه اپیزود (همون قسمت و جلسه خودمون ) :
جلسه اول :
دختر و پسری نسبتاً خجالتی ، رو به روی هم پشت میز نشسته اند . یک گلدان گل سرخ و سبد سیب ، روی میز است. چسم ناظری با عنوان روای ، دختر و پسر زیر نظر دارد و با هردوی آنها صحبت می کند :
روای ، بی حوصله : خسته شدم ! یکی شروع کنه دیگه !
دختر وپسر نگاهشان به میز است و صحبتی نمی کنند.
راوی فریاد می زند : این طور که معلومه ، خود من باید شروع کنم ، بی عرضه ها !
پسر با خجالت ، رو به روای می گوید : بله بله ، شما شروع کنید.
روای فکر می کند : خب ، از کجا باید شروع کنم ؟ چه گیری افتادم . شما ها می خواهید ، ازدواج کنید ، من باید فکر کنم ؟ ، چه می دونم ؟ در مورد رنگ مورد علاقه ، غذا از این جور چیزا صحبت کنید دیگه ، کی چی دوست داره ؟ چی دوست نداره ؟ زود باشید ، حوصله ام سررفت !
دختر ، خجالتی و با هیجان و با نیم نگاهی به پسر : آبی ، فقط آبی ، من عاشق رنگ دریام ، آبی آسمون ! خیلی دوستش دارم . شما چی ؟
پسر ، هول شده : هان ؟ ... خوب ! من ... رنگ رو میگید دیگه؟ ... من ... منم ، آبی ؛ اصلاً آبی یه جورایی رنگ منه، اگه آبی نباشه ، من می میرم؛
دختر ، با خوش حالی : وای خدای من ، چه رمانیتک !
راوی ، بی حوصله : اگه من هیچی نگم ، تا شب می خواهید در باره رنگ آبی حرف بزنید ؟ بابا جون چند تا حرف اساسی در باره زندگی ، تفاهم ؛ از این جور چیزا بزنید دیگه ...
پسر : مثلا؟!
راوی ، عصبانی : شیطونه می گه بزنم ...
پسر : باشه ، باشه و رو به دختر : شما بگید ؟!
دختر ، رو به پسر گل را برمیدارد وبو میکند : خیلی قشنگه !
پسر : خیلی هم خوش بوئه!
دختر : ولی من گل رو نمی گم زندگی را می گم .
پسر : آهان ! زندگی ! منم منظورم همین بود خیلی خیلی قشنگه !
راوی رو به پسر : زن ذلیل !
پسر : خب ، پس همه چیز حله !
راوی : چی چی حله ؟ ، دو تا کلام حرف حسابی بزنید ؛ خونه ، ماشین ، کار
دختر : اینا اصلاً مهم نیست ، مهم اصل زندگیه !
راوی : با تمسخر : جداً ؟ امیدوارم ! و رو به پسر : نظر شما چیه ؟ شازده !
پسر : خب ، معلومه اینا ، هیچ اهمیتی نداره . اصل تفاهمه ؛ اصل قشنگی زندگیه !
راوی : که شما دارید.
پسر : رو به راوی : چیه ؟ حسودیت میشه ؟ !
راوی : بر منکرش لعنت!
و بدین ترتیب جلسه اول خواستگاری به همین خنکی تموم میشه!
پی نوشت:
1- سلام علیکم
2- سالگرد ازدواج حضرت مادر و حضرت پدر مبارک باشه ، باشد که نظری هم به ما کنند ...
3- چیه چرا اینجوری نگاه می کنین ؟! همینه که هست !!!
4- شورای نویسندگان وبلاگ تشکیل شده و اولین جلسه هم به خیر و خوشی و بدون زد و خورد برگزار شد ، دریم روی موضوعات بحث می کنیم ، اگه چیزی مد نظر هست بفرمایید . (هرچند می دونم هرچی ما بگیم شما می خونید!)
5- اسمش بزرگه (شورای نویسندگان وبلاگ!!!) ولی آدماش می خوان به کمک هم بزرگ شن ...
6- سه تا لینک اینجا میذرم همزمان ردر لینکدونی هم میذارم خیلی خنده داره ، ببینین بد نیست ، دوستانی که ذهن بسته ای دارن توصیه میکنم تشریف نبرند.
http://www.asriran.com/view.php?id=25697
http://www.asriran.com/view.php?id=25365
http://www.asriran.com/view.php?id=31031
7- دعا کنید
علی مدد