سفارش تبلیغ
صبا ویژن



بی نام - اینجاچراغی‌روشن‌ست..






درباره نویسنده
بی  نام - اینجاچراغی‌روشن‌ست..
مدیر وبلاگ : حاج جمال[52]
نویسندگان وبلاگ :
بی نام[6]
للِه[14]

همیشه سعی میکنی حرف هایت را بزنی ، چون اگر تو نزنی بقیه که دارند حرفهایشان را می زنند ، و آنوقت به جای تو هم حرف می زنند !! اعتقاد دارم که دیده می شویم ...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
آذر 86
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین87
اردیبهشت 87
خرداد 87
مرداد 87
شهریور 87


لینکهای روزانه
دچار - این روزها این جا می نویسم [11]
دچار در میوه‌ی ممنوعه [29]
[آرشیو(2)]


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
بی  نام - اینجاچراغی‌روشن‌ست..

آمار بازدید
بازدید کل :160152
بازدید امروز : 19
 RSS 

یک تسبیح خریده ام که هر دانه اش به اندازه ی یک سیب سرخ است . به همان بزرگی و قرمزی و زیبایی .

دوتا انگشتر هم خریده ام . یک انگشتر هم سال پیش پدر بزرگ برایم از کربلا آورده بود . آن را هم از توی وسایلم پیدایش کردم تا انگشتر هایم کامل شود .

پیراهن سفیدم اتو کشیده و صاف است . می اندازم روی شلوارم . ریش ها هم که خب ... فکر می کنم اندازه شان بد نباشد .

بچه ها تا قیافه ام را می بینند ، سر و صدا راهخ می اندازند . اصلا این بچه محل های ما نمی توانند یک دقیقه آرام باشند . پر رو ترها متلک بارانم می کنند : (( بابا حاجی ! التماس دعا ! )) _ (( دست ما رو هم بگیر ! ))

اصلا مهم نیست که بچه ها مسخره ام می کنند . بعضی ها هم که مثلا خجالتی ترند ، فقط یه جوری نگاهم می کنند ! ولی ... مهم نیست ، ها !

یک دفترچه هم خریده ام ، می خواهم هر شب کارهای خوب و بدم را بنویسم . فکر می کنم همه چیز برای خدایی شدن آماده باشد ....(( دفترچه ی خودسازی ! ))

دو هفته ای هست که تغییر کرده ام .

از بیکاری حوصله ام سر رفته . به یاد دفترچه ام می افتم ؛ دفترچه ی خودسازی .

بازش می کنم ؛ فقط دوشب نوشته ام و 12 شب دیگر خالی است . به جایش ریش هایم بلند تر شده اند و یک انگشتر قلمبه کبود هم اضافه کرده ام ... 12 شب دفترچه ام خالی است .

قیافه ام ولی ... خیلی حاجی شده ! دفترچه ی خودسازی ام ولی ، خالی خالی است .

امروز 22 شعبانه و حدودا" ده روز تا ماه رمضون دارم باید آدم شم .

خدایا نیار اون روزی رو که برگردم دفترچه اعمالم رو نگاه کنم و ببینم خالی از عمل صالح که نیست بماند ، سیاهه از گناه و معصیت .....

اللهم اغفرلی .......



نویسنده » بی نام . ساعت 6:1 عصر روز چهارشنبه 86 شهریور 14


 

ماه رجبم از راه رسید ، مثل همیشه با همون برکات وی‍ژه . ماهی که ابتداش با ولادت یه نوراز همون انوار الهی است یعنی آقا امام محمد باقر  (ع) است ، ماهی که خورشید ولایت در اون طلوع کرد . !هر  چی بگم بازم کمه و مثل همیشه زبان قاصر است از بیان این همه لطف و کرامت .

دوست داشتم همون شب اول ماه و شب عید این پست رو بزارم ولی خب دیگه ، نشد که بشه!
اما جاتون خالی همایش تا چشمه رضوان که تمام شد ( این همایش ها طی 3 دوره 15 روزه هر روز و به طور مستمر در جوار حرم ملکوتی امام رضا ع برگزار میشه ، موضوع مباحث هم آشنایی با معارف رضویه . خیلی با حاله !!!!) از سالن که خارج شدم تصمیم داشتم برم خونه ولی خب یه وقتایی آدم دنبال بهوونه میگرده تا بیشتر دور و بره آقا باشه . برا همینم گفتم حالا که تا نماز فرصت هست یه دور کامل دور گنبد و بارگاه آقا بچرخم ، به صحن غدیر که رسیدم رفتم و یه گوشه روی فرشها نشستم و فکری شدم  .


 صحن غدیر معروف به صحن عربهاست که معمولا کاروان ها و اشخاص عرب زبان اونجا تجمع می کنند و به عنایت آستان قدس ! از سخنرانی و مداحی و ... به زبان خودشان استفاده می کنند .  منم همونطور که داشتم به همه چی فکر میکردم با خودم گفتم من که زبون فارسی سرم نمیشه ، یه کم با دقت گوش بدم شاید عربی بفهمم !!!!! که البته اگر ادامه میدادم میشد همون حکایت کلاغ اومد راه رفتم کبک و یاد بگیره ، راه رفتن خودش هم یادش رفت .

بی خیال شدم و طوافم رو ادامه دادم ، دنبال یه گوشه دنج میگشتم تا به دور از همه ، با آقا حرف بزنم که البته گشتم همی با چراغ گرد شهر و از این غافل بودم که چراغم به چه کار آید وقتی کل شهر از نور وجود آقا منوره .

رسیدم به صحن جمهوری همونجا که ساعت آفتابی داره ، رفتم جلوی در گمشدگان رو به گنبد طلاش و تکیه زدم به دیوار و همونجا بس نشستم . خوشم میاد آقا هم برام کم نگذاشت دقیقا همونجایی بردم که باید از اول میرفتم دفتر گمشدگان !!!!!قربون حسن انتخابش برم که میدونه به هر کسی کجای حرمش جا بده .

آها یادم رفت بگم من تا اون موقع هنوز نمیدونستم که شب ولادته! یه کم که به دور و برم نگاه کردم و به صدای سخنرانی که توی صحن پخش میشد گوش دادم ، دو ریالی مبارک جا افتاد که بیچاره اول رجب شد و ... بازم آقا پیش دستی مثل شب ولادت آقا جوادالائمه که نیت حرم نداشتی ولی به دلت افتاد که باید بری انگار که یکی منتظرت باشه . رفتم و فهمیدم ولادت میوه دل امام رضاست . آره ! اینبار هم تو غافل بودی و آقا کشوندت اینجا .

هر کسی توی حال خودش بودو خلوتی داشت با آقا ، با خودم زمزمه میکردم که :
                           خوشا به حال دل عاشقی ، که در همه حال
                            کبوتر حــــــــــــــــــــــرم توست یا امام رضا 

جاتون خالی حرم اون شب از همیشه قشنگتر بود  ......
اون شب مثل همیشه شرمنده لطف امام رضا شدم ، مثل همیشه ...

خدا قسمت همه کنه ، به ویژه رفقای وبلاگ نویس کنه توی این ماه با برکت مشرف بشن حج فقرا . اونایی که پولدار بودن رفتن حج عمره ما هم که پول نداریم اگر هوس زیارت خانه خدا کنیم میریم حرم آقا ،‌اگر هوس زیارت امام حسین کنیم میریم حرم آقا ، " یه ارتباط خاصیه بین طوس و کرب و بلا / هر وقت که تنگ میشه دلم میرم پیش امام رضا ، هر وقت شاد باشیم میریم حرم آقا ، هر وقت دلتنگ باشیم میریم حرم آقا خلاصش کنم درسته من همسایه خوبی برا آقا نیستم ولی آقا حسابی حق همسایگی رو به جا میاره .

                               دوباره آمده تا دوباره پر بزنم
                                کبوترانه در این آستانه پر بزنم

                                                                    به ناامیدی از این در نمیروم هرگز
                                                                            اگــر جواب نگیرم دوباره در بزنم

                                                                                                         یا حق و التماس دعا      



نویسنده » بی نام . ساعت 1:26 عصر روز سه شنبه 86 تیر 26


یا رحیم
بی مقدمه....
یا رحیم گفتم تا مدد بگیرم از خودش و از یادش که " فاذکرونی اذکرکم " و ببخشاید آنچه را که شاید قصور کنم در نوشته هایم .


 چندی پیش مدیر وبلاگ خبر غیر مترقبه ای را تحت عنوان " دو نفر می شویم" اعلام کرد که البته نمیدانم می توانید مرا به عنوان نویسنده بپذیرید یا نه ؟ که در هر صورت فرقی هم نمی کند که بپذیرید یا نپذیرید ،چون من آمدم که حرفم را بزنم چه بخواهید و چه نخواهید ، چه بخواهند و چه نخواهند ! برای من مهم این است که او بخواهد و تا زمانی که او بخواهد من هم هستم و در غیر این صورت ...


فلذا همین اول کار این مسئله را برا خودم و خدا روشن کردم تا بعدا" توش حرف در نیاد و اگر خواستم ( گوش شیطون کر !)یک روزی از برای خوشایند کسی بنویسم و یا از برای خوشایند  کسی دیگر ننویسم تکلیفم با خودم و خدا روشن باشه .
یعنی آخدا ! ببین جلو جمع دارم میگم ها ، اگر خواستیم پامون رو کج بزاریم بزن پس کلمون !!!


و اما این که اسم و رسم حقیقی و حقوقیم چیه و تا چه حد اهمیت داره ، باید عرض کنم که مهم نیست و چون مهم نیست به دوستان توصیه می کنم دنبال پیدا کردن نام و نشان و گرفتن عدم خلافی بنده نباشند که قطعا فکر نمی کنم کسی پیدا بشه که وقت گرانبهاش رو صرف این کار عبس کنه .


من همین هستم که می نویسم یعنی یک قلم به دست بی نشان !!
ولی وجدانی قلم به دست مزدور نیستم و اگر هم ، چنین جماعتی به تورم بخوره ، قلم نویسندگی ، قلم دست ، قلم پا و هر نوع قلم دیگه ای که داشته باشه رو با همین جفت دستام میشکنم .( اینو از برای آن عده نون به نرخ روز خورایی گفتم تا حساب کار دستشون بیاد ، فارسیش همون گربه رو دم حجله کشتنه!)


و دیگر این که اگر از اعلام تا وقوع خبر ( دو نفر می شویم ...) خیلی فاصله افتاد باید ببخشید .
چون یه مدتیه گرفتار ( البته با دید ناقص بشری ما گرفتاری به نظر می یاد وگرنه این ها همه الطاف خفیه خداست ) شدم و شرایط روحی مناسبی نداشتم چیزی ننوشتم تا مبادا این فضا بر نوشته هام تاثیر بزاره و مدیون دوستان بشم . به هر حال شرمندگی مدیونی قابل تحمل تره لذا شرمنده شما و مدیر وبلاگ شدم . .
از همه دوستان و بزرگواران التماس دعا دارم .
به امیدی که خودش توفیق بده تا باز هم بنویسم .


یا علی 



نویسنده » بی نام . ساعت 1:35 صبح روز شنبه 86 تیر 2