بسم الله :
اردوی تخصصی مهدویت ( نگین زمان )
روز اول : در اینترنت می چرخی تا شاید در وبلاگها و سایت های بچه های حاضر در اردو اثری از محتوای اردو ببینی ...
نه نه این نه
جورج اورول و 1984 یا اینترنت ؛ جون مرغ تا شیر آدمیزاد !!
می گویند در اینترنت همه چیز هست اما هرچه گشتم دریغ از یک عدد نسخه فارسی کتاب 1984 اثر معروف جورج اورول ....
نه نه این هم نمی خوام ،
حریم خصوصی و افرادی از جنس ما :
همه ما برخی اوقات در برخورد های مختلفمن با دوستانمان کلیپ هایی را می بینیم و یا شاید هم در اینترنت اما گاهی اوقات به این توجه نمی کنیم که این تصاویر آیا با حفظ حریم خصوصی افراد مغایر نیست ؟ خیلی وقت ها میدانیم صاحبین این عکس ها شاید راضی نباشن از دید زدن های ما اما ....
نه نه این مطلب رو هم حال ندارم بنویسم ...
به قول دوستی از ضمیر نا خود آگاهم کمک می خواهم و به او می گویم : - می دانی که الان محتاج نوشتنم ، کمکی بنما ...
اما انگار که اصلا حال نوشتن هیچ چیز را ندارد ، خب حق می دهمش ، ساعت 11 شب است و از صبح ساعت 7 که از خانه زده ام بیرون تا همین الان که هنوز هم بر نگشته ام خانه ، هیچ استراحتی نداشته و کلی هم ازش کار کشیده ام حق دارد آخر شبی کمکی ننماید طفلی ...
و وقتی آدم به ضمیر نا خود آگاهش حق می دهد که ننویسد آنوقت اتومات به خودش هم حق می دهد که تنبلی کند و ننویسد هر چند کسی نخواند !! ( البته کاملا مخاطبم را می شناسم و میدانم که آن عزیزانی که اینجا می آیند نباید بگذارم دست خالی بروند ) وقتی حق می دهی که ننویسد ، خوشحال می شود اما دیگر عقلش نمی کشد که دست بالای دست بسیار است ، با همین که نمی خواست بنویسد ، تا همین جا کلی پیاده اش کردم و در عین حال دو سه تا طرح بحث مد نظرم را هم مکتوب کردم تا انشالله در فرصت های آتی بهشان بپردازم ؛ به این میگن پیچاندن ضمیر نا خود آگاه !!!
نکته : ( حتما می دانید که اینجور وقت ها آدم میتواند با نوشتن این جمله ((خسته ام بعدا مینویسم!)) خودش را راحت کند !!
پی نوشت : این داستان عرفان نظر آهاری رو الان خوندم دوست داشتم بذارم اینجا شاید کسی بخواند :
دویدن بیاموز، پرواز را و اشتیاق را
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی ، پرواز را.
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.
دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر.
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست!
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.
***
وقتی رفتن آموختی ، دویدن بیاموز. ودویدن که آموختی ، پرواز را. راه رفتن بیاموز زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری. دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی. و پرواز را یادبگیر زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی.
عرفان نظر آهاری
علی مدد