سلام
با اجازتون دارم میرم مطقه اگه توفیق باشه و زنده باشیم ،انشالله نایب الزیاره همه دوستان هستم.
تو این چند روز خیلی دلم تنگ شده بود از الان دارم لحظه شماری می کنم واسه لحظاتش...
معراج ، فکه ، طلاییه ، دوکوهه ، شلمچه ... واسه لحظه لحظه های بودن اونجا، همنشینی با شهدا ، دارم لحظه شماری میکنم ...
شهید حسین ...
خدایا شکرت ، شکرت دارم دوباره میرم ، انگار دارم بر میگردم خونه خودم ، حس غریبی داره واسه من ، مخصوصا شلمچه ، انگار فراغت بالی عظیم پیدا می کنم ، از همه دنیا می کنم ، دوس دارم فنا بشم دوست دارم برم و با ذره ذره خاکش مانوس بشم ، دوست دارم منو غریبه ندونه... با من حرف بزنه به من بگه رازی رو که غریبونه این همه سال تو دلش نگه داشته یعنی میشه ...
کاش این حروف و کلمات می تونستن حال منو منتقل کنن ، کاش
اللهم ارزقنا توفبق شهادة فی سبیلک
علی مدد