سلام
كسي پرسيد :
از كجا مي آيي كه چشمانت چنين برق مي زند ؟
گفتم: از مكه .
گفت : امروز به مكه رفتي و برگشتي ؟!
گفتم : جواني در ده بالا از مكه آمده است
اين برق ، از شوق چشمان اوست .
هيوا مسيح ( شطح نو )
.................
دنبال رد عبوري بودم در حوالي آسمان ...
چشمم را نوري خيره كرد
با خودم مي گفتم : چيست در حيرت ديدار ؟
و ياد آمد حيرت بعد از محبت مي آيد و محبت به دست ما نيست ...
چرا اين را گفتم ...؟
بي دليل !
دنبال علت گفتن اين حرفها بر نيامده ام هيچ وقت .
شايد ... چون من نيستم كه گاهي مي نويسم و مي گويم ...
راستي
بر دلم نشست آنچه نوشته بودي
من تنها مي دانم اگر 40 روز همه چيزت براي خدا خالص شود حكمت از قلبت بر زبانت جاري مي شود ...
نمي دانم آيا مي توان براي يك لحظه ...تمام وجودم براي او شود ....؟
نمي دانم ! و اين تنها چيزي است كه به يقين مي دانم!
ياعلي (ع)