سفارش تبلیغ
صبا ویژن



حاج جمال - اینجاچراغی‌روشن‌ست..






درباره نویسنده
حاج جمال - اینجاچراغی‌روشن‌ست..
مدیر وبلاگ : حاج جمال[52]
نویسندگان وبلاگ :
بی نام[6]
للِه[14]

همیشه سعی میکنی حرف هایت را بزنی ، چون اگر تو نزنی بقیه که دارند حرفهایشان را می زنند ، و آنوقت به جای تو هم حرف می زنند !! اعتقاد دارم که دیده می شویم ...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
آذر 86
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین87
اردیبهشت 87
خرداد 87
مرداد 87
شهریور 87


لینکهای روزانه
دچار - این روزها این جا می نویسم [11]
دچار در میوه‌ی ممنوعه [29]
[آرشیو(2)]


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
حاج جمال - اینجاچراغی‌روشن‌ست..

آمار بازدید
بازدید کل :160247
بازدید امروز : 7
 RSS 

 

 

هو الخلاق!

یک ماهی شده است که نیستم ، یعنی هستم ولی دیده نمیشوم ، هرچند به قول یکی از اساتید که در شبی جالب اس ام اس ( پیامک سابق!) دادند :

دیده می شویم

و من تا خود صبح اندر معنی این دو کلمه ناقابل فکر می کردم ، اما در این مدت که گذشت علاوه بر اتفاقات مهمی که گذشت و تجربه های جدید ، من هم استراحتی کردم ، زین پس می خوام رویکرد نوشتنم رو اینجا عوض کنم ، شاید بسی بیشتر بنویسم ، فعلا همین !

 

ته نوشت :

1- توجه کردین که اساتید هم شیوه های تربیتیشون رو عوض کردن ؟! حالا دیگه با اس ام اس نیمه شب آدم رو درست می کنند !

2- راستی

آیا شما هم دیده می شوید ؟؟؟

 

 



نویسنده » حاج جمال . ساعت 7:43 عصر روز چهارشنبه 87 مرداد 2


بسم الله

ایام فاطمیه که میشه داغ دل هامون تازه میشه

دل هامون رنگ عزا میگیره

پیراهن مشکی و شال عزا ، نشونه افتخار شیعه بودنمون ، و چشم های پر اشک و بغض آماده ترکیدن با نام مادرمون ........

دلم برای حضرت محسن (علیه السلام ) خیلی تنگ شده ......

 

ایام فاطمیه که میشه شهرمون ، محله مون ، خونه مون ، اتاقمون ، دلمون ،و همه و همه رنگ عزا می گیره ........

و وبلاگ هامون هم همچنین ...

 

امسال مقتل و مصیبت نامه حضرت محسن رو در روایت فضه نگاشته آقای محمد رضا زائری رو می نویسم امید دارم که مورد توجه بی بی و پسر شهیدشون باشه ....

 

  

 

 

روایت فضه (علیه الرحمه ) از شهادت حضرت مادر :

 

بانو که رفت پشت در

گفتم از او حیا می کنند و می روند

گفتم از یادگار پیامبر بیمناک می شوند و می گریزند

بچه ها را گوشه اتاق نگه داشتم

 و با اشاره مولا

در پی بانو رفتم

بانو که رفت پشت در دلخوش شدم که این اضطراب و آشوب پایان می پذیرد

منتظر بودم تا دو باره بانو را همراهی کنم

و دوباره به اتاقش باز گردانم

 

نمی دانم چه شد

نمی دانم آن تیره بخت جنایتکار چه کرد

نفهمیدم در چگونه باز شد

و بانو پشت در چه کشید

که نالید

و صدایم زد

فقط نالید و گفت : فضه

دویدم

سرآسیمه بانو را در آغوش گرفتم

نالید : (( فضه ...

محسن را کشتند ))

آه ،

میخ در خونین بود

و آتش زبانه می کشید 



نویسنده » حاج جمال . ساعت 7:40 عصر روز چهارشنبه 87 خرداد 8


آری ، آری زندگی زیباست ؛

زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست؛

گر بیفروزیش رقص ، هر شعله در هر کران پیداست ؛

ورنه خاموش است ؛هیمه ها را استخوان آدمی باید ...

 و خاموشی گناه ماست ؛

زندگانی شعله می خواهد ؛

شعله ها هیمه میخواهد ؛

هیمه ها از استخوان آدمی باید ...

 آری  آری زندگی زیباست ....

  

پی نوشت :

1- مَثل تو ، مَثل طفل ِ بازیگوش و شیطانی است که از سر صفای کودکانه ، دست بزرگتر خویش را به این سو و آن سو ، جلو و عقب ، می کشاند  و گاه می خواهد زودتر به مقصد برسد انگار که همه چیز پیش روی اوست و گاه می خواهد اصلا نرسد و برگردد به جایی که بوده ، گاه قهر میکند و گاه به وجد می آید ... ایرادی ندارد ، بگذار تا این نیز بگذرد عزیز

2-انصافا بدانید که بحث کوتاهی و قصور نیست در روشن نگه داشتنِ سوسویِ چراغ این خانه ، در منزلمان که دسترسی به اینترنت نیست و اصولا من کلاً خونه هم نیستم اکثر اوقات ، و همین دانشگاه هم دردسر دارم برای نوشتن ، و ایضا وقتی که کم می آید ! و ایضا تر که میدانم همه اینها بهانه هاست ...

3- پیروزی اصول گرایان و نیمه اصولگرایان را در مشهد به خودم و بقیه امت حزب الله تبریک و تسلیت عرض میکنم ،‏فکر نمی کنم این دید سنتی حاکم بین اکثر نمایندگان خمسه مشهدیِ حاضر در مجلس بعدم ، تناسبی مناسب با نو آوری مد نظر حضرت آقا داشته باشد ، و انشاالله که چنین نباشد ، هرچند گام بعد از انتخاب حمایت است و نقد اصولی که انشالله فراموشمان نمی شود .

4- حضرت مسیح ببخشند که مطلب ایشان نیز در لا به لای سررسید بنده فسیل گشته !!

آخر -  میان ربنای سبز دستانت ، دعایم کن ...

که محتاج دعای جمله یارانم ...

 

علی مدد



نویسنده » حاج جمال . ساعت 7:54 عصر روز دوشنبه 87 اردیبهشت 9


بسم الله

0- این پست متن ندارد و فقط پی نوشت است : ( پی ِ کدام نوشته ، خدا میداند!)

1- سالی که آغازش مصادف با میلاد پیامبر رحمت است ، حتما مبارک است .

2- این سال نو خیلی چیز ها به من گذشت ، یعنی دقیقا همین دو - سه هفته ایر ، خدایا شکر ...

3- الان ساری هستم ، یه کافی نت پیدا کردم و زود اومدم دلی از عزا در بیارم هرچند با ق5یمت سه برابر قیمت کافی نت دانشگاهمون !!!

3- ها ؟ ! چیه فکر کردید اشتباه کردم ؟! ، نه اون ظاهر قضیه بود ، و این باطن قضیه ؛ واقعیت مجبورم یکی دو ساعتی رو این حوالی یعنی میدان ساعت ساری سر کنم ، مجبورم ، اما چیزی شدید آزارم میدهد و آن نحوه پوشش است ( چرا رسمی شدم من؟) ، نمیدونم ، شاید واسه اینها طبیعیه ، اما من واقعان نتونستم بیشتر از چند دقیقه دوام بیارم تو این خیابون ، ظاهر این افراد بسیار فجیع تر از اونیه که تو شهر خودمون مشهد هست

، اومدم به بهونه وبگردی ...

4- مسئله جالبی و مهمی که هست حرکتیست که مهدی بهرامی عزیز ، همون رند پارسی بلاگ آغاز کرده ، و خدا رو شکر سرعت گرفته ، 4 - 5 تا پی ام تو مسنجر و یه دونه کامنت( خانم کج و کوله! )  هم به من لطف داشتن و توصیه برای نوشتن ، انشالله خدا کمک کنه و این ذهن مغشوش رو جمع کنم تا درد دل نامچه ای به پیامبرمان بنویسم .

5- مسیری رو طی کردم تو این دوهفته - 10 روز اخیر که خیلی واسم یه جوری بود ، انشالله سفرنامچه شو بتونم جمع و جور کنم و اگه شد یه خلاصه بذارم اینجا ، علی الحساب عصر جمعه ای که گذشت روی کوه خضر (ع)  مشرف به مسجد مقدس جمکران دعای گوی همه دوشتان ، علی الخصوص وبلاگیون بودم .

6- تمت ...



نویسنده » حاج جمال . ساعت 7:2 عصر روز یکشنبه 87 فروردین 18


سلام

سالی که تو ساعت های آخرشیم واسه همه مون هم چیز های خوب داشت و هم چیز های نا خوشایند

خوبه سال جدید که میاد در کنار تبریک های خشک و خالی و بی استفاده ه تذکری هم به هم بدیم ، که گفتن : (( فانما الذکر تنفع المومنون )) «اگه حدیث رو درست نوشت باشم تازه! »

این رسم رو یه جایی خوندم گفتم احیا کنمش در قالب یه حرکت وبلاگی

 

خاطره سال: اردوی مناطق جنگی غرب ، مریوان ، سردشت ، .... ، غربت رو حس کردم .........
عذاب سال: بعد از کلی تحمل کردن و کلنجار رفتن ، آخرش به یکی دل خوش کردن و بعد عذاب فراموش کردنش ... (ماجرا عشقی نبوده بابا !!!!)
شادی سال: پیدا کردنه یه آدم!!!

شیرینی سال: ازدواج 2-3 تا از دوستان نزدیکم ، هرچند برای من تنهایی می آورد اما خوشحالم اونها به سر و سامون رسیدن

تلاش سال: پیگیری سه ماهه بهار و تابستان به همراه یه جمعی از دوستان برای ایجاد یه موج پیگیری سند چشم انداز 20 ساله نظام بین مدیران ارشد و مدیران میانی حکومت و حتی وزرا دولت!! و بعضی از نمایندگان مجلس

اتفاق نادر سال: سال تحویل 86 کنار خواهر امام رضا ع در قم بودم ......
سرگرمی سال:
نمیدونم زیادن ، اما فکر کردن خیلی سرگرمم میکنه!!!!!!!!!
تیم سال : تیم ملی + دایی!!!!!!!! 
دعوای سال : یه دعوا داشتم اونم به خاطر یه اتفاق نادر!

استاد سال:
کسی که هرچند هیچ ترمی باهاشون درس کلاسیک نداشتم و اصلا تو دانشگاه ما نیستن ، اما همیشه عمر ازشون چیز باید یاد بگیرم : ((سید حسن مددی الموسوی ))
بازدید سال: تک و تنها رفتم خونه سالمندان عیادت ......... و چه چیز ها که ندیدم و بسیار حرف تگفته.....
آهنگ سال:
خدا حافظ کوله پشتی
فیلم سال: اخراجی ها
سریال سال:
روزگار قریب با بازی مرحوم حسن پناهی عزیز
تعجب سال: یه عزیزه بزرگواری تو یه جلسه ای از کله گنده ها! بنده رو خطاب کردن «رفیق» !!

رادیو سال: رادیو جوان،برنامه های ساعت 11 شب به بعد تا اذان صبح

شب سال: شبهایی از بهار که تا اذان صبح تو خیابون های شهری که دانشگاهمون اونجاست قدم میزدم و فکر میکردم ...
روز سال: به ثمر نشستن یکی از طرح هام
خاله خرسه سال: یکی از رفقای به ظاهر نزدیک که اتفاقا وبلاگ نویس هم هست و اسمش هم اصلا سه کلمه ای نیست ! و اصلا هم کچل نیست !! ( بازم بگم؟!!)
افتخار سال:
واقعیت چیز قابل قبولی ندارم که بخوام ازش داع کنم ، خیلی عقبم از اون چیزی که باید باشم اما واسه کم نیاوردن : انرژی هسته ای!!!

بیخیالی سال:
درس ها رو امسال بد جور بیخیال شدم ! وضعیت بغرنج است!!!
جوک سال: حاج جمال.کام
تصمیم ابلهانه سال: اعتراف میکنم زیادند ، اما شدید ترینش اعتماد کرن به یکی از به ظاهر دوستام ، همون خاله خرسه!!

دوست سال: نمیشه گفت ، اگه هرکدوم رو بگم بقیه دعوام می کنن!!
دشمن سال:
دارم ، اما به لحاظ امنیتی نمیشه گفت!!
دوست موبایلی سال : محمد حسن زورمند!!!
دوست اینترنتی سال
: شاید معنای دوست نشه گفت اما کسی که زیاد با من مدارا کردند و زیاد بهم مشورت دادند ؛ مادرانه

بی انصافی سال: جواب های او !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ( این او مربوط به چندین نفر میشه!!)
جمله سال: زندگی قصه مرد یخ فروشی است که از او پرسیدند فروختی؟ گفت نخریدند، تمام شد

سفر داخلی سال : مناطق جنگی غرب کشور
پرواز سال :
نداشتم ! اتوبوس سال باید اسمشو میذاشتم! البته چرا ... چرا ، یه شبه پرواز داشتم . طی کردن 130 کیلومتر جاده بین شهری با 206 در 40 دقیقه!!!
فحش سال: الهی گردنت تاب ورداره!!
حرکت انتحاری سال:
جر و بحث شدید با رئیس دانشگاهمون که اتفاقا استاد یکی از درسام هم بود سر یکی از مشکلات دانشگاه!!
سخت ترین قسمت سال: یک تصمیم گیری مهم
ناگفته سال: نمی شود گفت!!!

 

آقا از همه دعوت میکنم بنویسید ...



نویسنده » حاج جمال . ساعت 8:23 عصر روز چهارشنبه 86 اسفند 29


بسم الله ‍ِ المحمد (ص)

جرات نکردم از زیر نوشتن احادیث حضرت نبی (ص) فرار کنم ، اما سعی کردم چیز هایی رو بنویسم که کمتر شنیدیم و بیشتر مبتلا به هستیم

خود حضرت قبول فرمایند (انشالله)

 

وقتی برای رستن ...

 

 یک : ایمان خواهى ایرانیان
« إِذا نَزَلَتْ عَلَیْهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) سُورَةُ الْجُمُعَةِ، فَلَمّا قَرَأَ: وَ آخَرینَ مِنْهُمْ لَمّا یَلْحَقُوا بِهِمْ. قَالَ رَجُلٌ مَنْ هؤُلاءِ یا رَسُولَ اللّهِ؟ فَلَمْ یُراجِعْهُ النّبِىُّ(صلى الله علیه وآله وسلم)، حَتّى سَأَلَهُ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ أَوْ ثَلاثًا. قالَ وَفینا سَلْمانُ الفارْسىُّ قالَ فَوَضَعَ النَّبِىُّ یَدَهُ عَلى سَلْمانَ ثُمَّ قالَ: لَوْ کَانَ الاِْیمانُ عِنْدَ الثُّرَیّا لَنالَهُ رِجالٌ مِنْ هؤُلاءِ.»:
وقتى که سوره جمعه بر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نازل گردید و آن حضرت آیه وَ آخَرینَ مِنْهُمْ لَمّا یَلْحَقُوا بِهِمْ را خواند.
مردى گفت:اى پیامبر خدا! مراد این آیه چه کسانى است؟ رسول خدا به او چیزى نگفت تا این که آن شخص یک بار، دوبار، یا سه بار سؤال کرد.
راوى مىگوید: سلمان فارسى در میان ما بود که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)دستش را روى دوش او نهاد، سپس فرمود: اگر ایمان به ستاره ثریّا برسد، هر آینه مردانى از سرزمین این مرد به آن دست خواهند یافت

 

دو : مشمولان شفاعت
« أَرْبَعَةٌ أَنَا الشَّفیعُ لَهُمْ یَوْمَ القِیمَةِ:1ـ مُعینُ أَهْلِ بَیْتى.
2ـ وَ الْقاضى لَهُمْ حَوائِجَهُمْ عِنْدَ مَا اضْطُرُّوا إِلَیْهِ.
3ـ وَ الُْمحِبُّ لَهُمْ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ.
4ـ وَ الدّافِعُ عَنْهُمْ بِیَدِهِ.»:
چهار دسته اند که من، روز قیامت، شفیع آنها هستم:
1ـ یارى دهنده اهل بیتم،2ـ برآورنده حاجات اهل بیتم به هنگام اضطرار و ناچارى،3ـ دوستدار اهل بیتم به قلب و زبان،4ـ و دفاع کننده از اهل بیتم با دست و عمل

 

سه : دوستى آل محمّد
« مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ شَهیـدًا.
أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ مَغْفُورًا لَهُ.
أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ تائِبـًا.
أَلا وَمَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ مُؤْمِنًا مُسْتَکْمِلَ الإِیمانِ.
أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّد جاءَ یَوْمَ الْقِیمَةِ مَکْتُوبٌ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مَأْیُوسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ.
أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّد لَمْ یَشُمَّ رائِحَةَ الْجَنَّةِ.»:
کسى که با دوستى آل محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) بمیرد، شهید مرده است.
آگاه باشید کسى که با دوستى آل محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) بمیرد، آمرزیده مرده است.
آگاه باشید کسى که با دوستى آل محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) بمیرد، توبه کار مرده است.
آگاه باشید کسى که با دوستى آل محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) بمیرد، باایمان کامل مرده است.
آگاه باشید کسى که با دشمنى آل محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) بمیرد، در حالى به صحراى قیامت مىآید که بر پیشانىاش نوشته شده: ناامید از رحمت خدا.
آگاه باشید کسى که با دشمنى آل محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) بمیرد، بوى بهشت به وى نمىرسد.

 

السلام علیک یا خیر خلق الله ...


چهار : دنیا طلبى، عنصرِ حبط اعمال
«لَیَجیئَنَّ أَقوامٌ یَوْمَ الْقِیمَةِ وَ أَعْمالُهُمْ کَجِبالِ تِهامَة فَیُؤْمَرُ بِهِمْ إِلَـىالنّارِ قالُوا یا رَسـُولَ اللّهِ مُصَلّینَ؟ قالَ نَعَمْ یُصَلُّونَ وَ یَصُومُونَ وَیَأْخُذُونَ هِنْـأً مِنَ اللَّیْلِ فَـإِذا عَرَضَ لَهُمْ شَىْءٌ مِنَ الـدُّنْیا وَثَبُوا عَلَیْهِ.»:
در روز قیامت گروهى را براى محاسبه مىآورند که اعمال نیک آنان مانند کوه هاى تهامه بر روى هم انباشته است! امّا فرمان مىرسد که به آتش برده شوند! صحابه گفتند: یا رسول اللّه! آیا اینان نماز مىخواندند؟ فرمود: بلى نماز مىخواندند و روزه مىگرفتند و قسمتى از شب را در عبادت به سر مىبردند! امّا همین که چیزى از دنیا به آنها عرضه مىشد، پرش و جهش مىکردند تا خود را به آن برسانند!

 

پنج : پیوستگى ایرانیان با اهل بیت
«قالَتِ الرُّسُلُ مِنَ الْفُرْسِ لِرَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) إِلى مَنْ نَحْنُ یا رَسُولَ اللّهِ؟ قالَ أَنـْتُمْ مِنّا وَ إِلَیْنا أَهْلَ الْبَیـْتِ.»:
فرستادگان باذان، پادشاه یمن، تحت الحمایه ایران که اصالتاً ایرانى بودند به حضور پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) آمدند و گفتند: اى رسول خدا: سرانجامِ ما فارسیان به نزد چه کسى خواهد بود؟حضرت فرمود: شما فارسیان از ما هستید و سرانجامتان به سوى ما و خاندان ما خواهد بود!
قال ابن هشام: فَبَلَغَنى عَنِ الزُّهْرِىِّ إِنّه قالَ: فَمِنْ ثَمَّ قالَ رَسُولُ اللّهِ: سَلْمانُ مِنّا أَهـْلَ الْبَیْتِ.
ابن هشام از قول زهرى گوید: و از همین جا بود که پیامبر فرمود: سلمان از اهل بیت ماست

 

 شش : خیانت بزرگ (تقدّم مفضول)
«مَنْ تَقَدَّمَ عَلَى الْمُسْلِمینَ وَ هُوَ یَرى أَنَّ فیهِمْ مَنْ هُوَ أَفـْضَلُ مِنْهُ فَقَدْ خانَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْمُسْلِمینَ.»:
کسى که بر مسلمانان پیشى گیرد، در حالى که مىداند در میان آنها کسى افضل و بهتر از او وجود دارد، چنین کسى به خدا و رسولش و همه مسلمانان خیانت کرده است.  ((منظور خلفا ما قبل علی علیه السلام هستند ))

 

هفت : دستبوسى نه!
«هذا تَفْعَلُهُ الأَعاجِمُ بِمُلُوکِها وَ لَسْتُ بِمَلِک إِنَّما أَنـَا رَجُلٌ مِنْکُمْ.»:
مردى خواست تا بر دست رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بوسه زند، پیامبر دست خود را کشید و فرمود: این کارى است که عَجَم ها با پادشاهان خود مىکنند و من شاه نیستم، من مردى از خودتان هستم.

 

هشت : مرگ، بیدارى بزرگ
« أَلنّاسُ نِیامٌ إِذا ماتُوا انْتَبَهُوا.»:
مردم در خواباند وقتى که بمیرند، بیدار مىشوند.

  

 ضمن اینکه  این لینک هم احادیث مفیدی دارد .

 از پنج دوست وبلاگی هم دعوت می کنم بنویسند :

مادرانه ، تخریبچی ، سراج ، گفتگوی دوستانه ، نگاه منتظر

پی نوشت :

 

من رای می دهم تو چی ؟

 

 

علی مدد

 

 



نویسنده » حاج جمال . ساعت 7:45 عصر روز سه شنبه 86 اسفند 21


حرف های ما هنوز ناتمام ...شاید وقتی دیگر...

              تا نگاه می کنی وقت رفتن است

                               باز هم همان حکایت همیشگی  

                               آی

                                          ناگهان

                                                            چقدر زود

                                                                                     دیر

                                                                                                            می شود 

 

 

پی نوشت:

-  نمی دونم تا کی و تا کجا مطالبم رو همچنان در سر رسیدم خواهم نوشت و همان جا خواهد ماند و تاریخ خواهد گذشت و فاسد خواهد شد و به زباله دانی کوچک تاریخ شخصی خودم خواهد پیوست ، اما همین قدر میدانم که دیگر نه مجالیست برای اینجا نوشتن ، و نه حالی ... و شاید دیر ، شاید زود  ...

به قول دوستی  :

                                             خسته ام ثانیه ها خوب مرا می فهمند ...

 

علی مدد



نویسنده » حاج جمال . ساعت 3:4 عصر روز یکشنبه 86 اسفند 5
نظرات شما ()


عمه سادات سلام علیک ، روح عبادات سلام علیک ...

السلام علیک یا حضرت معصومه... 

سلام

امروز بلاخره ثبت نام کردم واسه اردوی قم وبلاگ نویس ها ...

تا جاییکه کار من بود انجام دادم ، بقیه اش کار خود حضرت هست که بطلبن ...

تا لحظه آخر هم مطمئن نیستم ...

دلم داره پر میکشه ، نمیدونم ما ها چرا تا دلمون میگیره تا قاطی میکنیم تا یه حاجتی داریم میریم سراغ ولی نعمت هامون ... ؟

فکر میکنم خیلی زشت باشه ، درسته خودشون گفتن حتی نمک سفره تون رو همم از ما بخواین اما اینجوریم بی معرفتی دیگه انصافا ، تصور کنید شما برید در خونه یه بزرگی بگید من به فلان چیز احتیاج دارم و اوشون بهتون بده ، بعد برین یه ماه بعد بیاین بگین من به بهمان چیز احتیاج دارم و اوشون باز در نهایت بزرگواری بهتون بده بدون اینکه بپرسه تو این یه ماه کجا بودی ؟! ، و باز چند وقت دیگه بیاین بگین که من فلان چیزو کم دارم و باز اوشون بدون اینکه بگه تو فقط وقتی چیزی می خوای میای در خونه ما؟!! و باز هم بهت کرم کنه ، درسته اوشون بزرگوارن و هیچوقت دست رد به سینه شما نمیزنن اما این درسته که فقط وقتی محتاجی بهشون رو بیاری؟

این بار می خوام چیزی ازشون نخوام و فقط برم احوال پرسی یا به قولی مهمونی !!

 

 

اسلام علیک یا مولانا یا صاحب الامر (عج)

 

علی مدد

 

پی نوشت :

نایب الزیاره ایم ...

 



نویسنده » حاج جمال . ساعت 12:30 عصر روز یکشنبه 86 بهمن 14


روزهای عروسک مو طلایی تو و روزهای ماشین چشمک زن کوکی من ، روزهای خاله بازی آرام و بی دغدغه ی تو و روزهای پر هیجان تفنگ و جنگ رفتن های خیالی من . روزهای قصه های شاد و غمگین مادر بزرگ ، قصه هایی که هر بار دل ساده من برای نرسیدن کلاغ قصه غصه می خورد و نگاه شیطنت آمیز تو که با هفت سنگ کلاغ قصه را نشان می گرفت!

روزهایی که بهای دورزدنی کوچک با دوچرخه بزرگ من ؛ جایزه شعر خوانی با لکنت و نصفه نیمه تو :

یک شکلات بود و شادی تو ، چرخیدن به دور باغچه سبز حیاط کوچکمان ! روزهای ساده ی کودکیمان گذشت ناگهان من آنقدر بزرگ شدم که دوچرخه کوچکم را از یاد بردم و تو آنقدر بزرگ شدی که دیگر هرگز نباید سراغی از عروسک موطلاییت می گرفتی دیگر آنقدر بزرگ شده بودی که باید دستت را از چادر سیاه مادرها می گرفتی و من دستم را از دستان گرم پدر !

بزرگ شدیم ، خاطرات کودکی مان را به دفترچه ای کوچک و صندوقچه ای قدیمی به امانت سپردیم و خود راهی آینده شدیم . باید از جاده ای گاه تنگ و گاه وسیع و گاه زیبا و گاه وهمناک خیالاتمان می گذشتیم و شاید می گریختیم!

دنیای واقعیتها انتظارمان را می کشد ... کوله ات را بردار ، من چیز زیادی ندارم ، همه سایه ام عق و دل ! ترا نیز همین کفایت خواهد کرد . گوهری مقدس نیز در چشمان من و نهفته در صدف وجودی توست . ازیاد مبر !

از این پس تنها سفر می کنیم و در تنهایی خود بزرگتر می شویم . همواره جاده های بسیار ی پیش رویمان است که بی امید تکیه گاهی باید بپیمایم. لحظاتی که اگر تمام حجم خستگی ها و تنهایی خود را در گوش ثانیه ها فریاد بزنی ، چون کوههای سخت و سنگین تنها ، « تنهایی » را منعکس می کنند و گاهی دو چندان به تو باز می گردانند. ناگزیر می شوی که سکوت کنی و در خود فرو روی !

گاه باید سخت بودن را پذیرفت . چاره ای نیست که دیای واقعیتها را از تلخیها گریزی نیست !

تو پس از این سفر کوتاه باید به سختی کوه شوی و من به زلالی و لطافت چشمه ای جوشان تو باید آسمان شوی و من دریا ! هفت وادی انتظارمان را می کشد و آرامش عظیم در انتهای این مسیر ، چشم در انتظار ماست . و بدان که اگر عقل راهنمای سفر تو باشد و عشق امید لحظه های خستگی و ایمان و استواری گامهای رهرو تا فتح قله آرامش فاصله ای نخواهد بود براستی ترس با عشق بیگانه است و جسارت با دریا دلی .

دل را به راه بسپار و بیا ... که نخستین وادی ما خود آگاهی است . ما هر دو انتظار پروانه شدن را میکشیم اما از یاد مبر که « بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم است تا پروانه ای از قفس بسته پیله اش رها شود » .

می خواهم پروانه شدن را تاب آورم و تاب آوری : که دل به آتش عشق سپردن عالمی دارد !

پیله ات را رها کن ؛ که در وادی بعد چشم به راه تو أم ...

با همین امضاء با همین امضای ساده چقدر فاصله افتاد میان من و تو ! تو پذیرفتی که مرا در پیچ و خم روزهای سخت پیش رو به حال خویش وامگذاری و من پذیرفتم که دیگر دلواپس خستگی ها و تنهایی ات نباشم ...چشم هایت هم دیگر رمق خیره به یکدیگر نگریستن ندارد . کجاست آن همه عطش رسیدن و اشتیاق با هم بودن ؟!

تقصیر تو بود یا من که راهمان یکی نشد؟ نمی دانم ... شاید تقصیر دو راهی هاست یا دلها ! شاید اصلا تقصیر چشم هاست که واقعیت درونی و عقلمان را قربانی جرقه ای ممبهم و غریب می کند و تو ناگهان آنقدر در نگاهم زیبا شدی و من در نگاه تو که در هم گم شدیم و خود را از یاد بردیم و به بیراهه سپردیم . بیراهه ای که من را از من « من » و تو را از « تو » دور کرد . و سراب خیالات واهی به گمان خوشبختی ما را به خود خواند ؛ ما به سویش دل سپردیم تا همان جا قصری بسازیم طلایی از روزهای با هم بودنمان تو ملکه زیبای من باشی و من مرد افسانه ای رویاهای تو !

حلقه ام را پذیرفتی ؛ تو برای من و من برای تو  ؛ بهم رسیدیم و ابر خیالاتمان فرو پاشید ... مرا قصری طلایی نبود ، فقط خانه ای کوچک و اجاره ای و شما هم زیبایی نبود در خور زیبا ملکه رویای من ! من خشمگین بودی و نا آرام ، تو دلخسته و پریشان ! نکند ما هم اشتباه گرفته بودیم؟ نه ... خود را اشتباه فهمیده بودیم!

یادت هست آن روز های عاشقانه ... به من می گفتی : آسمان چقدر زیباست و من می گفتم : آسمان چشمان تو زیبا تر ، اما کاش گفته بودی : ترا زیر این سقف زیبا مأوایی برای با هم بودنمان هست ؟  می گفتم : دریا چقدر آرام و با شکوه است و تو می گفتی : باشکوه تر از دل دریایی تو ؟! اما ای کاش گفته بودی : ترا دل دریایی هست که به خستی های راه بسپاری؟... به من می گفتی : تو همانی که آرزو دارم و من می گفتم : فراتر از آنی که می جستم !

اما کاش می دانستی آرزوهایت چیست؟ و کاش می دانستم که چه می جویم؟ ترا آگاهی از آنچه می خواستی نبود و مرا آگاهی از آنچه در پی اش بودم ؟

نه ... نه تقصیر من نه تقصر تو ... تقصیر « خودِ » مان بود که « آگاه » نبود!

و گر نه همه چیز هنوز زیبا بود ؛ آسمان ، دریا، ... تو ، من . افسوس که راه ما ؛

راهی از هم جدا بود! ...

 

 

 منبع: نشریه موسسه خدمات مشاوره ای آستان قدس

 

پی نگاشت:

1- محرم ، امتحانات ، من ، تعطیل!!!

2- ندارد ! 



نویسنده » حاج جمال . ساعت 11:18 صبح روز سه شنبه 86 بهمن 2


دوسش دارم ، همین !

 

 

 

اگر بشنویم که یک نفر توی خیابان راه می رفته ویک هو چشمش به یک نفر دیگه می افتد و از او خوشش نمی آید و بدین ترتیب با هم ازدواج می کنند، حتماً با خودمان می گوییم چه مسخره! و یا به همین خنکی ؟ یا اینکه : مگر امکان دارد ؟!

 

به نظر همه آدم ها برای ازدواج باید دلایلی وجود داشته باشد که دو نفر را به هم علاقه مند کند و آن قدر دلایل محکم باشند که دو نفر بخواهند تا آخر عمر کنار هم زندگی کنند. ولی بعضی ها معتقد اند دوست داشتن دل می خواهد. بالاخره من در وجود طرف مقابل باید چیزهایی را ببینم که خوشایندم باشد و به دلیل وجود آن چیزها به اوعلاقه مند شوم و او هم شخصیت مرا به دلیل داشتن ویژگی های خاصی بپسندد تا بدین ترتیب ، ازدواج شکل بگیرد. اما خیلی وقت ها این طوری نمیشود ! یعنی ما جوانها ، چون جوانیم و سرشار از احساس ، همینجوری از یک نفر دیگر خوشمان می آید و پایمان را می کنیم توی یک کفش که فقط فلانی ! و البته کار به دلیل و استدلال هم برسد ، می توانیم هزار تا دلیل بیاوریم که به چه دلایلی از طرف خوشمان آمده است . ما جوان ها بیش از هر چیز شبیه یک تشنه ایم ! وقتی  تشنه ای ، احساس نیاز به آب میکند و عطش دارد، سعی میکند به طریقی آب بدست آورد و سیراب شود . درآن لحظه فقط رفع تشنگی برایش مهم است و نه چیز دیگری و حالا که من احساس نیاز به ازدواج می کنم ، به خوبی می فهمم که بعضی وقت ها این حس نیاز به همسر و همراه و هم سرنوشت زندگی ام ، آنقدر زیاد می شود که کمتر به بعد عقلانی بودن و مستدل بودن ازدواج فکر می کنم !

 

و حتماً خیلی از آن ازدواج های نا موفق پسر پولدار و دختر فقیر یا دختر پولدار و پسر فقیر و دختر تحصیلکرده ، پسر بی سواد ... به همین دلیل بوده که آن دختر ها و پسر ها فراموش کرده اند به « عقل » مراجعه کنند و این در حالی است « عقل » اسلحه ای است در مقابل سرکشی های « احساس » دنیای احساس که خیلی خوشگل و ناز و رویایی است و حد و مرز هم ندارد یک جور مار خوش خط و خال !!

 

اگر تو همسرت را فقط به خاطر اینکه زیباست دوست داشته باشی چه دختر و چه پسر آن وقت اگر روزی آب جوش روی صورتش بریزد و زشت شود ، دیگر هیچ دلیل قابل قبولی برای ادامه دادن زندگی وجود ندارد. مگر اینکه درطی این مدت دلبستگی های ماندگار تری برای خودت پیدا کرده باشی و از حد یک پرده زیبا فراتر رفته باشی . چون هر چه دلیل دوست داشتن تو چیزهای ماندگار تر و نا متناهی تر باشند ، عشق به یکدیگر نیز ماندگار تر و نا متناهی تر می شود و حتی ویژگی هایی مثل زیبایی هم لذت بخش تر می شوند.

 

فکر می کنم حالا که تصمیم به ازدواج گرفته ام باید گزینه ای را انتخاب کنم که در وجودش ویژگی هایی هست که او را دوست داشتنی می کند و من به خاطر داشتن ویژگی ها جذب او شده ام . ویژگی هایی ماندگار و نا متناهی برای یک عشق ماندگار و نامتناهی ...

 

 

 

 

دوست داشتن چیزی نیست که بشه آسون ازش گذشت همونطور که عقل چیزی نیست که بشه راحت نادیده اش گرفت !

 

حاشیه نگاشت :

 

 1- ندارد!!!

 

 

 

علی مدد



نویسنده » حاج جمال . ساعت 2:19 عصر روز یکشنبه 86 دی 23


<      1   2   3   4   5      >